۲۶ مهر ۱۳۸۶

از دور كه مي اومد همينطوري داشت منو نگاه ميكرد،‌ من هم همينطور تو صورتش نگاه كردم. احساس كردم تو ذهنش داره يك چيزي ميگذره ولي نميدونستم چي. وقتي از كنارش رد شدم با خودم فكر كردم چقدر جذاب بودم كه اينطوري نگاهم ميكرده. انصافاً خوشحال شدم ...
نميدونم، شايد اونم داشت با خودش فكر مي كرد، چقدر جذاب بوده كه من داشتم نگاش ميكردم ...