۸ بهمن ۱۳۸۶

چين هاي كه در فاصله ي بين آرنج تا مچ دستم وجود دارند، من را ياد چيز خاصي نمي اندازند.
حتي با ديدن مو هاي كوتاه و بلند روي دستم هم يادم به چيزي نمي افته.
بوييدن يك گل زيبا هيچ احساس جالبي در من به وجود نمي آره.
حتي راجع به ديدن عكس ماه در آب يا تماشاي منظره ي غروب هم نظري ندارم.
واي كه چقدربعضي موقع ها اين نعمت ها خسته كننده مي شوند...