۲۰ بهمن ۱۳۸۷

یکی از دوستانم از وقتی که فهمیده بود من سگا خریده ام بیشتر به خانه امان می آمد. بعضی موقع ها می گفت: یک دور میدی منم بازی کنم؟ من هم قبول می کردم. یک مدت رفت و آمدش به خانه ی ما بیشتر شده بود. من تصمیم گرفتم به او کم محلی کنم که دیگر زیاد نیاید. این دفعه او برادر بزرگترش را هم با خود آورد. تا به آن موقع برادرش را ندیده بودم. این بار بحث بازی سگا را پیش نکشیدم و دستگاه را جلو نیاوردم. بعد از نیم ساعت که به سکوت بین من، او و برادرش گذشت، برادر بزرگتر رو به دوستم کرده و گفت: «بهش بگو اگر روشن نمی کنه تا بریم».

به پرونده ی جدید و ستون من هم سری بزنید.