۱۷ بهمن ۱۳۸۷

محمود کنار حوضچه نشسته بود و بند کفش مردانه اش را می بست. عزیز قرآن می خواند و صدایش کل محله را پر کرده بود. زهرا یک نوار شاد در دست داشت و به طرف در حرکت می کرد. مادر برای اهل خانه چایی می ریخت. بچه ها در حیاط شادمانه بازی می کردند و خوب بود.