- سلام سیما جان... این احمد دستش خیلی درد میکنه... حالا میخوایم ببریمش...
_ سلام چطوری ساناز جان، سیما هستم... ببین فهمیدی احمد دستش شکسته تو بیمارستانه؟
_ الو مریم... آره خیلی مثکه حالش خرابه...
_ الو... من مریمم... چی بگم... احمد دیگه بین ما نیست.
پس میبینید که یککلاغ چهلکلاغ چقدر کار بدی هست و ممکنه آدمها را تو بد دردسرهایی قرار بده.
این روزها از در و دیوار و کمد و میز هم خندهام میگیره.
|