۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

- سلام سیما جان... این احمد دستش خیلی درد می‌کنه... حالا می‌خوایم ببریمش...

_ سلام چطوری ساناز جان، سیما هستم... ببین فهمیدی احمد دستش شکسته تو بیمارستانه؟

_ الو مریم... آره خیلی مثکه حالش خرابه...

_ الو... من مریمم... چی بگم... احمد دیگه بین ما نیست.

پس می‌بینید که یک‌کلاغ چهل‌کلاغ چقدر کار بدی هست و ممکنه آدم‌ها را تو بد دردسر‌هایی قرار بده.


این روزها از در و دیوار و کمد و میز هم خنده‌ام می‌گیره.