۱۷ اسفند ۱۳۸۸

«معما» نتوانسته است رسالت تاریخی خود را انجام دهد. معماهای علمی-فلسفی مانند نمونه‌های زنونی، حالت ذهنی خاصی که یک معما باید ایجاد کند را در بر ندارند و بیشتر در جهت رد طرز تفکر هستی‌شناسانه‌ی گروه فکری مقابل به کار می‌رفتند. گونه‌ی دیگری از معما‌ها با طرحی دبستانی و پوچ، تتبع برای یافتن پاسخ را بی‌معنی می‌کنند و در آن‌ها، هم مطرح‌کنند‌ه‌ی معما و هم مطرح‌شونده از این واقعیت که قرار است بعد از طرح معما چند ثانیه سکوت شود و سپس مطرح‌کننده پاسخ را با سرافرازی اقامه کند آگاهند. «در کاف است؛ در گاف نیست. درلام است؛ در میم نیست. در غین است؛ در عین نیست». نمونه‌هایی نظیر این حتی اگر جواب دم‌دستی داشته باشند شاکله‌ی تفریحی و منظوم‌شان اجازه‌ی تفکر را از شنونده سلب می‌کند و بعد از چند لحظه خلسه‌ی دو طرفه، جواب -در صورت وجود- از طرف مطرح‌کننده اقامه می‌شود. «دختر پادشاهی از پدر خود می‌خواهد که او را تنها به کسی شوهر دهد که بتواند به پرسش‌های منظوم او پاسخ گوید. بزرگان و امیرزادگان همه از پاسخ در‌می‌مانند و سر خود را در این راه بر باد می‌دهند تا آنکه دلاک کچلی در پاسخ‌گویی به پرسش‌های دختر پادشاه توفیق پیدا می‌کند. پرسش‌های آن دختر چنین بودند. یکم- من اگر آهویی شده به کوه‌ها بگریزم چه می‌کنی؟ من اگر مشتی دانه شده بر زمین ریزم چه می‌کنی؟ سوم- من اگر گلی شده در کوه‌ها رویم چه می‌کنی؟ چهارم- من اگر سیبی شده به درون صندوق روم چه می‌کنی؟ پاسخ دلاک کچل چه بود؟» این حکایت-معما‌ها نیز علاوه بر اینکه تکلیف پاسخ‌شان مشخص است -مطرح‌کننده پس از چند لحظه پاسخ را اقامه خواهد کرد- هیچ انگیزه‌ی معرفتی‌ای را زنده نمی‌کنند و جذابیتشان بیشتر در حالت داستانی و شخصیت‌پردازی درصورت معما است. حقیقت این است که این نمونه‌ها باید در ژانر دیگری بررسی شوند. نقطه‌ی مشترک گونه‌های مطرح شده در این‌جاست که هیچیک دارای واقعیتی پوشیده -چنان‌که یک معمای راستین باید دارای آن باشد- نیستند و به هیچ‌روی نیاز به تفکر بسیار و اندیشه‌ی تمام برای یافتن پاسخ ندارند؛ زیرا که اصولاً کار به تفکر نمی‌کشد. در آخر چیستان‌هایی که برخلاف موارد بالا وارد گفتمان اجتماعی شدند: این نمونه‌ها از یک خاطره خنثی‌ترند و همه از پیش پاسخ آن‌ها را در حافظه دارند. «آن چیست که چیستان است؛ در شهر خراسان است؛ در دست بزرگان است...».