معما: «ميرود بالا بار دارد، ميآيد پايين كار دارد».
شكست معما به همان دليل اتفاق افتاد كه به طور مثال شكست فلسفه در ايران. تفكرهاي بيزمان كه بسته به خلاقيتهاي فردي به تصادف به وجود ميآيند و ادامهي سنتهاي فكريِ فرهنگ نيستند، عموماً جريانهاي فكري ايجاد نميكنند و در نهايت علمساز نيستند. به عبارت ديگر وقتي سنت فكري معما ناموجود است و يا به صورت نظاممند در دسترس نيست؛ حركت در جهت تكامل سنت و يا سنتشكني هر دو بيمعني ميشوند و عملاً معماساز تحت تاثير هيچ تفكر پيشيني نيست. بدين ترتيب معماهاي پراكنده و بدونشناسنامه هر از چندي سر بر ميآورند و زود هم فراموش ميشوند. در سالهاي اخير كارهايي غير اصولي اما موثر باعث شد كه معما براي دورهاي هر چند كوتاه از انزوا خارج شود. كاري كه عموماً نوشتههاي كممايه براي جلب نظر انجام ميدهند و آن استفادهي ابزاري از طنز بود. «به نظر شما كلمهي عاميانهي چهارمين روز هفته چارشنبه است يا چهارشنبه؟ جواب: هيچكدام؛ چهارمين روز هفته سهشنبه است.» با موفقيت نسبي اين گونه معماها طبيعي بود كه گام بعدي پررنگتر كردن عنصر طنز باشد. ماهيت اينگونههاي جديد تا حدي دستخوش تغيير شد و در اينجا گويي طنز بود كه از معما استفادهي ابزاري ميكرد. «چطوري ميشه يك فيل را با سه حركت درون يخچال گذاشت؟ جواب: حركت اول: در يخچال را باز ميكنيم. حركت دوم: فيل را درون يخچال ميگذاريم. حركت سوم: در را ميبنيدم». و يا اين معما: «يك فيل و يك مورچه سوار موتور بودند كه تصادف ميكنند. فيله ميميره ولي مورچه نه. چرا؟ جواب: مورچه كلاه كاسكت داشته». يا اين يكي: «چطوري ميشه با چهار تا حركت يك زرافه را تو يخچال گذاشت؟ جواب: در يخچال را باز ميكنيم. فيل را در مياريم. زرافه را ميگذاريم تو يخچال. در يخچال را ميبنديم.» اين حركتها با اقبال عمومي روبرو شد اما ذات معما را به طور جدي تخريب كرد. شايد ضربهي آخر را معمايي نظير اين معما زد -البته اگر ديگر بتوان آن را معما ناميد- كه در آن در تماميتخواهي عناصر سرگرمي و لحن، لاشهي معما به سختي پيداست. «آهويي رفته بود چرا؛ هم خود چرد هم بچه را؛ نه خود چريد نه بچه را. آهو كه رفته بود چرا؛ هم خود چرد هم بچه را؛ نه خود چريد نه بچه را؛ پس چرا رفته بود چرا؟».
در ضمن جواب معماي زيباي بالاي متن هم «قاشق» است.
شكست معما به همان دليل اتفاق افتاد كه به طور مثال شكست فلسفه در ايران. تفكرهاي بيزمان كه بسته به خلاقيتهاي فردي به تصادف به وجود ميآيند و ادامهي سنتهاي فكريِ فرهنگ نيستند، عموماً جريانهاي فكري ايجاد نميكنند و در نهايت علمساز نيستند. به عبارت ديگر وقتي سنت فكري معما ناموجود است و يا به صورت نظاممند در دسترس نيست؛ حركت در جهت تكامل سنت و يا سنتشكني هر دو بيمعني ميشوند و عملاً معماساز تحت تاثير هيچ تفكر پيشيني نيست. بدين ترتيب معماهاي پراكنده و بدونشناسنامه هر از چندي سر بر ميآورند و زود هم فراموش ميشوند. در سالهاي اخير كارهايي غير اصولي اما موثر باعث شد كه معما براي دورهاي هر چند كوتاه از انزوا خارج شود. كاري كه عموماً نوشتههاي كممايه براي جلب نظر انجام ميدهند و آن استفادهي ابزاري از طنز بود. «به نظر شما كلمهي عاميانهي چهارمين روز هفته چارشنبه است يا چهارشنبه؟ جواب: هيچكدام؛ چهارمين روز هفته سهشنبه است.» با موفقيت نسبي اين گونه معماها طبيعي بود كه گام بعدي پررنگتر كردن عنصر طنز باشد. ماهيت اينگونههاي جديد تا حدي دستخوش تغيير شد و در اينجا گويي طنز بود كه از معما استفادهي ابزاري ميكرد. «چطوري ميشه يك فيل را با سه حركت درون يخچال گذاشت؟ جواب: حركت اول: در يخچال را باز ميكنيم. حركت دوم: فيل را درون يخچال ميگذاريم. حركت سوم: در را ميبنيدم». و يا اين معما: «يك فيل و يك مورچه سوار موتور بودند كه تصادف ميكنند. فيله ميميره ولي مورچه نه. چرا؟ جواب: مورچه كلاه كاسكت داشته». يا اين يكي: «چطوري ميشه با چهار تا حركت يك زرافه را تو يخچال گذاشت؟ جواب: در يخچال را باز ميكنيم. فيل را در مياريم. زرافه را ميگذاريم تو يخچال. در يخچال را ميبنديم.» اين حركتها با اقبال عمومي روبرو شد اما ذات معما را به طور جدي تخريب كرد. شايد ضربهي آخر را معمايي نظير اين معما زد -البته اگر ديگر بتوان آن را معما ناميد- كه در آن در تماميتخواهي عناصر سرگرمي و لحن، لاشهي معما به سختي پيداست. «آهويي رفته بود چرا؛ هم خود چرد هم بچه را؛ نه خود چريد نه بچه را. آهو كه رفته بود چرا؛ هم خود چرد هم بچه را؛ نه خود چريد نه بچه را؛ پس چرا رفته بود چرا؟».
در ضمن جواب معماي زيباي بالاي متن هم «قاشق» است.
|