۲۷ شهریور ۱۳۸۶

بچه که بودم خیلی کنجکاو بودم. یه بار دیگه از پدربزرگ پرسیدم: پدربزرگ، همه ی آدم ها موقع به دنیا اومدن پاک و معصومند؟
پدربزرگ : آره پسرم. مثل پدرت که معصومیتش اونقدر زیاد بود که تا آخر عمرش هم از وجودش بیرون نرفت.
پرسیدم : پدر الان کجا هست؟
پدربزرگ نگاهی به آسمان کرد و گفت : پدرت به یه سفر خیلی خیلی دور رفته، پیش خود خود ستاره ها.
گفتم : پدر دیگه هیچ وقت پیشمون برنمیگرده؟
گفت : چرا پسرم، بد به دلت راه نده. پدرت هفته دیگه این موقع ها به زمین می رسه.
گوشه ای از خاطرات " پسر یک فضانورد "