۳ بهمن ۱۳۸۶

پسر بچه نگران بود . او به دلیل مشکلی که برایش به وجود آمده بود نتوانسته بود درس آن روز را آماده کند. قرار بود معلم از یک نفر درس جلسه ی گذشته را بپرسد. آیا معلم اسم او را می خواند؟ پسر بچه از خدا خواست که معلم اسم او را نخواند و و با خود گفت که اگر چنین شود برای دفعه ی بعد حتماً آماده در سر کلاس حاضر خواهد شد. صدای معلم بلند شد. پسر بچه عمیقاً در دل خوشحال شد زیرا اسم او خوانده نشده بود و او از خدای خود تشکر کرد.
.
.
.

پسر بچه نگران بود . او به دلیل مشکلی که برایش به وجود آمده بود نتوانسته بود درس آن روز را آماده کند. قرار بود معلم از یک نفر درس جلسه ی گذشته را بپرسد. آیا معلم اسم او را می خواند؟ پسر بچه از خدا خواست که معلم اسم او را نخواند و و با خود گفت که اگر چنین شود برای دفعه ی بعد حتماً آماده در سر کلاس حاضر می شود. صدای معلم بلند شد. اندوه و ترس سراپای وجود پسر بچه را فرا گرفت زیرا معلم اسم او را خوانده بود ولی او نمی توانست از خدای خود ناراضی باشد زیرا از بچگی به عدالت خداوند آگاه بود. بنابراین به اجبار مشکل را در خود دید و بی اختیار شروع به گریستن کرد.