۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۷

رنج بی حساب

ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب

عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهی برون آب

حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
پیری رسید غرق بطالت پس از شباب

هان ای عزیز فصل جوانی به هوش باش
در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خواب

این جاهلان که دعوی ارشاد می کنند
در خرقه اشان به غیر"منم" تحفه ای میاب

ما عیب و نقص خویش و کمال و جمال غیر
پنهان نموده ایم چو پیری پس خضاب

دم بر نیار و دفتر بیهوده پاره کن
تا کی کلام بیهده، گفتار ناصواب