۱ بهمن ۱۳۸۷

لعنتی ها به چهارپایه ی معرکه ی من می گویند پوسیده. فرصتی نیست وگرنه از هویت چهارپایه دفاع می کردم. انصافاً زیباست. حالت خاص خودش را دارد. چهارتا پایه ی محکم چوبی. پایه ها در عین ظرافت محکم نیز هستند. روکش فلزی بر روی چوب قرار گرفته بر چهار تا پایه هم بی نظیر است. عجیب است که در این مدت کم اینقدر به آن احساس نزدیکی دارم. نمی دانم پایه ها از چوب گردو است یا بلوط یا چیز دیگری. پایین دو پایه ی جلوتری که من می توانم آن ها را ببینم پوست پوست شده است. کهنه نیست اصلاً. من قبول ندارم. درعین نو بودن با تجربه و پخته است. سکوت بی نظیری دارد. مرگ انسان را به طرز تهوع آوری توجیه نمی کند. این بهترین ویژگی سکوت است. گرمای عجیبی از لابلای پوست پوستی ها ی پایین پایه ها بیرون می زند. غیر قابل وصف است خودم را خسته می کنم. احساس کردم در بین جمعیت اطراف کسی با صدای خشن راجع به چهارپایه فریادی زد: «وقتش رسیده؛ چهارپایه ی پوسیده را از زیر پایش بکشید».