۳۱ شهریور ۱۳۸۶

A descriptive essay

صف صبحگاهي
يكي از بچه ها با صداي خراش دار صبح و لحن بد: خداوندا ميهن ما را از گزند دشمنان محفوظ و مصون بدار. همه ي بچه ها با صداي خراش دار صبح و لحن بد: آمين. يكي از بچه ها با صداي خراش دار صبح و لحن بد: خداوندا مارا ياري كن تا با فكري بلند و اراده ايي قوي ... (همزمان) ناظم با صداي بلند طوري كه همه بشنوند و حواسشون كاملاً از دعاي صبحگاهي پرت بشه: دو تا تون بياين اينجا، دو تا تون بياين. خودش مي دونه با كي هستم. مگه نگفتم با بغل دستيت حرف نزن حواس بقيه رو پرت مي كني... ( و با پس گردني هاي متعدد هر دو روجلوي ديد بچه ها به دفتر هدايت مي كنه). (همزمان) يكي از معلم ها در حال خوردن چاي داغ با كمي شكر و مربا، از بين پرده ي دفتر به بچه هايي كه اغلبشون گرسنه هستند نگاه مي كنه و نيشخند مي زنه. (همزمان) باباي مدرسه در حالي كه به طور غير عمد به بچه ها تنه مي زنه، كارتون آب ميوه هايي كه تازه آورده را به صورت اُريب از وسط صف بچه ها رد مي كنه و به محل فروش مي رسونه. (همزمان) پسر سه ساله ي بچه ي همسايه، نارنج نسبتاً بزرگي را با تمام قدرت به هوا پرتاب مي كنه كه از بين دويست نفري كه در صف ايستاده اند، تو گردن يكي شون مياد پايين. (همزمان)...